شازده کوچولو

داستان شازده کوچولو کوچک احساس گرم و مبهم و روشنایی را برای ما ایجاد می‌کند. در ظاهر، طرح شاهزاده کوچک توسط آنتوان دو سنت اگزوپری کمی عجیب به نظر می‌رسد. راوی یک خلبان است که به صورت انفرادی در حال پرواز است، مجبور است هواپیمای خود را در صحرایی بنشاند زیرا موتورش دچار مشکل شده است. در آنجا او با بازدید کننده‌ای از سیاره دیگر ملاقات می‌کند. بازدید کننده بیگانه ما خطرناک نیست و بشریت را نابود نمی‌کند. این فرد همان شازده کوچولو است.کم‌کم او و راوی دوست می‌شوند. شازده کوچولو در تلاش است و داستان‌هایی را درباره مکان‌هایی که به آنها رفته و افرادی که ملاقات کرده بازگو می‌کند که راوی آنها را در این کتاب ثبت می‌کند.

در داستان شازده کوچولو او به یک سری سیارک‌ها سفر می‌کند که در هرکدام یک بزرگسال وجود دارد. اول پادشاهی است که به اطاعت احتیاج دارد. تنها ساکن سیاره بعدی مرد مغروری است که از چاپلوس چیزی جز چاپلوسی نمی‌خواهد. شاهزاده متعاقباً با یک شراب خوار ملاقات می‌کند و توضیح می‌دهد که باید بنوشد تا فراموش کند چقدر از نوشیدن شرم دارد. سیاره چهارم، شازده را به تاجری معرفی می‌کند، که معتقد است صاحب این ستاره‌هاست، این مسئله باعث می‌شود که او بسیار دقیق بداند که چند ستاره وجود دارد. شازده سپس با یک چراغ روشن مواجه می‌شود، که دستوراتی را دنبال می‌کند که هر شب او را مجبور به روشن کردن چراغ می‌کند و هر روز آن را خاموش می‌کند، حتی اگر سیاره او آنقدر سریع بچرخد که غروب و طلوع هر دو هر دقیقه یک بار اتفاق بیفتد. سرانجام شازده به سیاره‌ای می‌رسد که یک جغرافیدان در آن زندگی می‌کند اما چیزی از سیاره خود نمی‌داند.کتاب شازده کوچولو داستانی زیباست که به سادگی به خواننده درس عشق و محبت می‌آموزد. خواننده در پایان به این موضوع می‌رسد که در مقابل تمام کارهای خود مسئول است و حفظ روابط انسانی و همچنین عشق و عاطفه نیاز به مراقبت و رسیدگی دارند.